آقای غریبم
شنیدم قطرات باران آنقدرخودشان رابه دیوارها کوبیدند ودخیل بستند که اذن دخولشان دادی
اما پس این اشکهای بارانی من چه؟
تابه کی درحسرت لمس آن ضریح,فرجام تلخ بیهودگی راتجربه کنند مولا؟
دلم گرفته وقتی قصه این باران راشنیدم یاد جدغریب و تشنه ات افتادم
برمن ببخش ک آب,همیشه مرا یاد کربلاوعاشورا میندازد یا امام رضا