امیرالمومنین

حکایت پیر دهاتی

Ali Salimi
امیرالمومنین

حکایت پیر دهاتی

حکایت پیر دهاتی

گویند:

پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت دريك روز بارانى پير ،صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس و گلى شد به خانه بازگشت لباس را عوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم....
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم....
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ....
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم ....
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى....

گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی


موضوعات مرتبط: حکایت
برچسب‌ها: حکایت پیر دهاتیحکایتداستان های کوتاهپیر دهاتیقصه های کوتاهشیطان

تاريخ : دو شنبه 22 آذر 1395 | 6:33 بعد از ظهر | نویسنده : Ali Salimi |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.